خواهرِ بهشتی ام، سلام

سلامم را از دوردست ها پذیرا باش

امروز اندیشه ام در یکی از گفته هایت گیر افتاده بود:

 

یک روز به من گفتی که هیچ وقت اجازه ندادی یارَت اشکهای مروارید گونه ات را ببیند

 

با خودم گفتم .

شگفت زده به خودم گفتم؛

"ولی من پنجمین روزِ نوروز با چشمهای خودم اشکهای الماس گونه ی خواهرم را به نظاره نشستم و دلم لرزید و."

رمز و رازِ این داستان چیست؟ این دیدن و ندیدن

هرچند برادرت تو را پند داد که یارت را از دیدن اشکهایت محروم نکنی و تو هم مثل همیشه خواهشِ برادرت را اجابت کردی

ولی به راستی سرِّ این داستان چیست؟

چرا چشم های من باید اشکهای نقره فامِ تو را ببینند و قلب و روح و زندگی ام به تکاپو بیفتد؟


"اشک" رازیست، "لبخند" رازیست...

حال و روزِ این روزای من

من و مریم مثل همیم برای تو

تو ,اشکهای ,ولی ,گونه ,برادرت ,  ,این داستان ,داستان چیست؟ ,را از ,تو را ,اشکهایت محروم

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وب سایت آموزشی تکنولوژی عقیق انگشتری حاج تقی چاپ لیوان کاغذی - کاسه کاغذی نمایندگی سانترال پاناسونیک - 02188941000 خبرهایی فیلم های تازه مسافرت آبــ ریـ ــــزان بزرگترین و معتبر ترین پایگاده تهیه داده های جغرافیایی بهترین محصولات چاقی لاغری زناشویی و AHCC افسانه مووی