خواهر یعنی عشق، عشق یعنی خواهر




خواهرِ بهشتی ام، سلام

سلامم را از دوردست ها پذیرا باش

امروز اندیشه ام در یکی از گفته هایت گیر افتاده بود:

 

یک روز به من گفتی که هیچ وقت اجازه ندادی یارَت اشکهای مروارید گونه ات را ببیند

 

با خودم گفتم .

شگفت زده به خودم گفتم؛

"ولی من پنجمین روزِ نوروز با چشمهای خودم اشکهای الماس گونه ی خواهرم را به نظاره نشستم و دلم لرزید و."

رمز و رازِ این داستان چیست؟ این دیدن و ندیدن

هرچند برادرت تو را پند داد که یارت را از دیدن اشکهایت محروم نکنی و تو هم مثل همیشه خواهشِ برادرت را اجابت کردی

ولی به راستی سرِّ این داستان چیست؟

چرا چشم های من باید اشکهای نقره فامِ تو را ببینند و قلب و روح و زندگی ام به تکاپو بیفتد؟



خواهرم سلام

سلامم را همچون پروانه ی پر سوخته ای که از آتشفشانِ جوشان قلبم می پرد تا به تو برسد، پذیرا باش

خواهرِ آسمانی ام

هیچ می دانی که گاهی "دلِتنگی" آنقدر عرصه را بر برادرت تنگ می کند که تمام زندگی اش سرد و سیاه می شود؟

نمی دانی

شاید هم بدانی

ولی شاید از درکِ حقیقتِ این دلتنگی عاجز باشی

نمی دانم 

من هم نمی دانم

مانند تو

نمی دانم که حال و روز تو چیست

دلتنگیِ من ریشه در جبری دارد که شرایطِ زمین و زمان برایم محیّا ساخته و من را از خواهرِ عزیزتر از جانم جدا کرده است

 

 

 

یادش به خیر، خمینیِ بزرگ 

زمانی که "روزگار" و زمین و زمان بر خودش و یارانش سخت گرفت، برای رزمندگانی که به عشقِ خمینی جان می باختند چنین نامه نوشت:

 

"فرزندان انقلابی‌ام، ای کسانی که لحظه‌ای حاضر نیستید که از غرور مقدستان دست بردارید، شما بدانید که لحظه لحظه عمر من در راه عشق مقدس خدمت به شما می‌گذرد. 

می دانم که به شما سخت می‌گذرد، ولی مگر به پدر پیر شما سخت نمی گذرد؟ "

 

عشاقِ خمینی در سنگرهایشان جملاتِ جاوادنه ی خمینی را زمزمه می کردند و اشک می ریختند و  به عشقِ مرادشان درسِ تحمل بر سختی ها را تمرین می کردند

خمینیِ بزرگ راهِ آرام کردنِ دلهای سوخته را به خوبی می دانست 

 




هفته ای یه بار یادش می کنی

و براش می خونی (آیه های مِهر)

یا شایدم بهش سر بزنی

هفته ای یه بار

مثلِ من که هفته ای یه بار بهم سر می زنی


او نمی تونه بهت سر بزنه، 

ارتباطِ تون یه طرفه س

فقط تو می تونی به او وصل بشی

مثل من که ارتباطم با تو یه طرفه س

فقط تو "می تونی" به من وصل بشی


باید خواهرت باشی تا حالِ داداشت رو درک کنی

خواهرت می فهمه من چی می کِشم از دستِ تو



چند روز پیش خیلی ازت دلخور شدم

با خودم گفتم "ببین چقدر من بی ارزشم"

خواهرم منو توی لیست کارهاش قرار می ده، وقتی نوبت به من رسید اگر غافل بشم میرم تهِ لیست

کافیه یه پیامک بده و من جواب ندم

بعدش خیلی شرمنده شدم وقتی فهمیدم چقدر باعث استرس و عذابت شدم


ولی یه چیز رو فهمیدم؛

اگر من خوب نباشم و آدم نباشم و قلب و روحم رو پاک نگه ندارم، فقط نکبت توی زندگی خودم نمی افته؛ زندگی تو رو هم نکبتی می کنم

به قول خودت باید روی خودم کار کنم تا نظر خدا ازمون برداشته نشه

وای از روزی که من و تو خدا رو نداشته باشیم


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

عطر زندگی بانو سین :) مبنا محتوا . خرید کاندوم و فروش کاندوم و قیمت کاندم فرصت ها در بورس فروشگاه سل یو خبرنامه سینمای اکشن ایران INFINITE فلوکس فایل طراحی سایت ، سئو ،تبلیغات در گوگل